لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
اندکاندک نوری شبه آتش از آن دوردستها به چشمش میآمد و هرقدم که نزدیکتر میشد، صدای ناله و فقان بیشتری به گوشش میرسید. رفتهرفته سایهها کنار رفته و به خودش که آمد گِرد تا گِردش پر بود از زنان و مردان و کودکانی که لباسهای عجیب و غریبی به تن داشته و چهره و دستانشان را پوشانده بودند. بهتزده اطرافش را مینگریست که با حلقه شدن دستی گِرد پایش، از انتهای جان فریاد سر داد. خاتون ول
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
قربونت برم عزیزکم😍😍
۱ ماه پیشنسیم
۳۵ ساله 00سلام بسیار عالی قلم خوبی دارید که از همون اول داستان آدم مجذوب میشه سپاسگذار منتظر پارتهای بعدی هستیم
۴ ماه پیشفاطمه ❤️
10دخترمون به دست ژنرال داغون نشه صلوات😂فک کنم بیماریشون جزام باشه🤔 که قرنطینه شدن
۴ ماه پیشAa
00در حمله اعراب، ایران یکتا پرست بودند.ممنون مثل همیشه عالی🌷🌼🪻
۴ ماه پیشآمینا
00خاتون دختره قبض روح شد.نکنه اینا سرطان دارن بیچاره ها.مدسی بابت پاورقی ها🥰😍🤩
۴ ماه پیشم
00اینا چه بیماری داشتن که قرنطینه شدن؟ پاورقیا خیلی خوبه ممنون بامطالعه مینویسید
۴ ماه پیش
فاطمه
00جالب و خواندنی ممنون